ره رستگاری همین است و بس
در واقع مسئله اعتقاد شما در ظاهر نیست. ظاهر صورت مسئله است. صورت مسئله مجموعه ای از باورهای ذهنی و رفتارهاست که از نظر اهمیت در مرتبه دوم قرار دارد. اصل مسئله، معنای پنهان در پشت آن صورت هاست.
صورت زیبا نمی آید به کار/ حرفی از معنی اگر داری بیار.
اگر کسی به عشق*(مهر)(کیفیتی از آگاهی که هدایتگر قلب است و نتیجه آن تفکرِ خدمت به هستی می شود) معتقد است و سوار بر گردونه مهر در آسمان رستگاری پیش می راند، خیلی مهم نیست که صورت افکارش چه برچسبی دارد. برچسب این سوارکارِ گردونه مهر می تواند زرتشتی، مشرک، مسلمان، مسیحی و ... باشد. در واقع ظاهر، تعیین کننده اینکه آن فرد در درون بر چه باوری است( آیا واقعا مسلمان است "در معنای عام* یعنی اسلام آورده است) نیست. بلکه باور قلبی اش به وحدت نهائی همه مخلوقات الهی، عشق و مهربانی* تعیین می کند که او در چه مسیری است یا در چه سطح آگاهی پرواز و زندگی می کند.
چه بسیار مسلمانان یا معتقدانی که در صورت معتقد هستند اما در دل بدون اینکه بدانند، کافرند.
باور پیروان مزدیسنا (زرتشتیان) در این باب خیلی جالب است:
انگره مینو (اهریمن) در واقع ترکیب دو کلمه انگره به معنای گره و مینو به معنای خرد یا آگاهی است و انگره مینو یعنی آگاهی گره خورده، ایستا، خشک شده و بدون حرکت این به تعبیری همان تعصب است. انسان متعصب (که تعصب با غیرت بسیار فرق می کند*) همان کسی است که با اینکه در ظاهر معتقد به فلان دین یا بَهمان سلسه باورهای نیک مذهبی است، چونان آگاهی اش از حرکت ایستاده که برای دفاع از ظواهر آن بطور کلی باطن و اصل را فراموش می کند و سوار بر گورکن واماندگی یا دیو خشم شروع به تاراندن بندگان خدا (از همه نوع، حتی گیاهان و جانوران)* می کند. عذابی که او بر خود و دیگران وارد می کند، همه از این گره درونی نشات میگیرد و لزوما ربطی به ظاهر ندارد (هرچند گاهی بعضی ظواهر خود آسیب رسانند و همچنین ظاهر و باطن بر یکدیگر تاثیر می گذارند). یعنی لزوما برچسب زده شده بر آن فرد (مسلمان، یهودی، کافر، ...) و یا توجیحی که در ظاهر برای اعمالش می آورد، خیلی مهم نیست. مهم آگاهی درونی هدایت گر آن است که ریشه در خشم و تعصب و عدم آگاهی یا همان جهل دارد و منجر به انگره مینو و پیروی از اهریمن می شود.
در طرفی دیگر گوهر سپنتو مینو است. سپنتو به معنای پیش رونده و پویا و مینو همان آگاهی، اشاره به آگاهی پیش رونده، خلاق و پویا دارد و زرتشت نبی انسان را ملزم به پیروی از این گوهر وجودی می کند. که هفت امشاسپند*، اصولی هدایت گر در این مسیرند.
در واقع آنچه تحت عنوان کفر بیان می شود اشاره به فردی دارد که ذات الهی خود را فراموش کرده و احساس تنهائی میکند و به طبع آن دچار ترس می شود. او در ادامه لذت سفر زندگی را فراموش کرده و این سطح آگاهی، فرکانسی از خود متصاعد می کند که به آن کفر و به ارسال کننده آن کافر می گویند. این کافر با این شرایط توصیف شده هم به خودش آسیب می رساند و هم به جامعه. نا آگاهی اش او را به رفتارهائی ناهنجار اجتماعی هدایت می کند که بعضا در ظاهر مفید اما در واقع آسیب رسان است و از حد تعادل خارج می کند. ( البته حد تعادل و مفهوم هنجار و ناهنجار برای هر فرد و طبع آن در هر جامعه ای نسبی است و احترام به تنوع افراد در برقراری هنجار اجتماعی بسیار مهم. در عین حال بعضی اصول در جای خود ثابتند.) آن فرد از این جهت مشرک است که قدرتی غیر از خدای درون و بیرونش را پذیرفته و در نتیجه دچار ترس شده و اقدام به تجاوز از هر گونه می کند و این اعتقادش همچون زنجیری، او و هم مسلکانش را به سطوح پایین تر آگاهی که همان جهنم است می کشاند و تولید رنج و عذاب می کند.
اینجاست که موضوع آواتار یا همان سوشیانت یا پیامبر مطرح میشود که با هدف برگرداندن فرزندان گم شده خداوند به مسیر مهر (همان مسیر مستقیم، که مسیر عشق و تعادل باشد) مبعوث میشود. او فرزندان را از درمانی بنام آتش پاک کننده آگاهی می ترساند که همچون تلگری سوزان او را از خواب غفلت بیدار خواهد کرد و وعده آگاهی لطیف تری را میدهد که همچون شرابی شیرین و پاک کننده است.
آنگاه احکامی که داده می شود در واقع دستور العمل هائی (آگاهی هائی) است که از طریق مجرای آن پیامبر به فرزندان خدا داده میشود که ( سطوح آگاهی مختلف برداشت های مختلفی از آن دارند اما جاده مهر و تعادل جاده ای درخشان است که می تواند انسان را در کوتاه ترین مسیر به مقصد برساند.* تا او نیاز به دریافت آگاهی (نور) در کیفیت آتشین جهت بازگشت به مسیر تعادل نداشته باشد. پیامبر وعده کیفیتی از آگاهی و سرور را می دهد که بهشت نام دارد و جایگاه اصلی مخلوقات (فرزندان) خداست که مدتی در پوشش انسان، یا حیوان و ... در سفری جهت کسب آگاهی و رشدند. بهشت کیفیتی از آگاهیست که انسان غرق در دریای عشق و می گساری مدام از شراب آگاهی و انرژی الهی، کیفیت هائی از لذت را تجربه می کند، که جز تمثیل نمی تواند برای ذهن آدمی آن را توضیح دهد ، که همان تمثیل هم در بیان آن بسیار بسیار بسیار ناقص و ناتوان است.
در ادامه ممکن است که یک انسان با وجود مجهز بودن به همین احکام ارائه شده توسط پیامبر ولی به واسطه سطح آگاهی پائینش در درون، پیرو دیو ها شده و در رکاب انگره مینو یا همان گره های فکری بوده و نوزائی و تفکر پویا را رها کرده باشد و در گذشته مانده باشد. در نتیجه از مسیر مهر (عشق و تعادل) خارج شده و پیروانش را هم از مسیر خارج کند، حتی اگر همگی ظاهر مثلا دیندار یا معتقد یا مسلمان داشته باشند. اینجاست که این فرد در باطن با آن کافر توصیف شده در بالا فرقی ندارد، افکار و برداشت های متعصبانه و بعضا تمامیت خواهانه اش از احکام ارائه شده مانند زنجیری بر گردن او آویخته شده و آزادی او را گرفته اند. این فرد هم به همان اندازه برای خودش و جامعه مضر است و به همان اندازه نیازمند به اصلاح. از طرفی فردی دیگر به ظاهر مشرک یا کافری که صورت ظاهری خدای آن به ظاهر مسلمان را نمی پرستد یا نمی شناسد اما در باطن پیرو عشق و محبت و رشد و خدمت است، در واقع در این سفر رستگاری از آن به ظاهر مسلمان، مسیحی و ... جلوتر است.
مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه.
همه چیز در جهان آگاهی و انرژی است
همه چیز در جهان آگاهی و انرژی است. انرژی است ازاین جهت که کیفیتی از وجود مادی دارد و آگاهی است از اینجهت که آگاه و شعورمند است. به این معنا که زندگی و حرکت رو به تکامل آن، حرکتی تصادفی و بی شعور نیست. بلکه حرکتی برخواسته از آگاهی است. به عنوان مثال، بذر یک درخت سیب پس از کاشته شدن اینطور نیست که به صورت شانسی یکبار بر روی زمین به صورت افقی رشد کند و یک بار بچرخد و در زمین فرو برود و یکبار مارپیچ و سردرگم در هوا بچرخد و بعد ناگهان به سمت شرق برود! درخت در هسته خود می داند که چگونه رشد کند و چه مسیری را برای تکامل برود. این را می توان غریزه ، شعور یا آگاهی در سطح درخت نامید.
اما آگاهی چیست؟ منظور از آگاهی (شعور) یا به زبان ادیان روح، کیفیتی از انرژی نیست که بشود آن را دارای فرم، اندازه، وزن، بعد یا مشمول مکان و زمان دانست. آگاهی از از جنس انرژی نیست و از این جهت در زبان علوم تجربی نمی توان آن را فهمید. چون علوم تجربی فقط به آنچه در زیر میکروسکوپ و سایر وسایل سنجش انرژی آورده شود، ارزش وجودی می دهد.
آگاهی که حتی همین نام هم در واقع آن را محدود می کند، کیفیتی از وجود است که فاقد تمامی صفات ماده و محدود کننده است. این کیفیت از طریق ذهن بطور کامل قابل درک نیست و صرفا می شود از طریق نشانه ها و مثال های به آن اشاره ای کرد:
یک حباب را در نظر بگیرید. قالبی از انرژی (صابون) که دور هوا را گرفته است (البته هوا هم خود انرژیست اما در این مثال آن را هیچی تصور میکنیم). اگر این حباب بترکد هوای درون آن چه می شود؟!
در واقع هوای درون حباب با هوای کل اتاق یا به طور دقیقتر با هوای تمام هستی یکی میشود و دیگر قابل تشخیص نیست. به زبان دیگر کل میشود. مفهوم کل بودن و کل شدن در کلام عرفا به این موضوع اشاره دارد. این همان حالتی از درک و شناخت خود است که شخصی مثل مولانا وقتی به آن می رسد بی خود شده و رقصان می خواند:
سالها پرسیدم از خود کیستم/آتشم شوقم شرارم چیستم
دیدمش امروز و دانستم همی/ او به جز من، من به جز او نیستم
به این مثال توجه کنید:
دریای تشکیل شده از مجموع قطرات است. اما در عین حال دریا وجودی غیر از قطرات است. این را وحدت در کثرت و کثرت در وحدت می نامند.
قطره، در حد قطره بودنش تمام خصوصیات دریا را داراست. قطره در آغوش دریاست و جدا از آن نیست.
آنچه موجب توهم جدائی و به طبع آن ترس می شود. خود پنداری انسان با کالبد ذهن است.
و فرایند خودشناسی عبور انسان از این هویت توهمی و غیر واقعی و همانا رسیدن انسان به هویت اصیل خود در مقام قطره یا پاره ای از نور یا شناخت تجربی خود در مقام آگاهی محض و روح است که پایان ترس ها و توهمات است.
عشق الهی جاریست.
تنها راه آزادی میتراست
آمدن سوشیانت* (سود رسان،رایان** و دانا) یک پیش نیاز مهم دارد. اینکه زمینه ظهور او فراهم باشد و فراهم کردن زمینه ظهورش همان است که به آن فرهنگ انتظار گفته می شود. اما، فرهنگ انتظار واقعی با ضرورت استفاده از عینک کوانتومی و به دنبال آن روشن کردن شمع خویشتن ارتباط مستقیم دارد. افزایش آگاهی خود و در نتیجه افزایش سطح فرکانسی شخصی منجر به رشد آگاهی و فرکانس جمعی خواهد شد و این نقاط به هم متصل به دلیل رشد، آنقدر درخشان می شوند تا آماده خیزش سوشیانت باشند.
سپاه سوشیانت به شیوه خود او سود رسان است و نه ویران کننده. اندیشمند است و نه مقلد. رها شده از ماتریکس هاست و نه اسیر زندان های فکری. شاد است و نه افسرده، درخشان است و نه سیاهرنگ. منحصر به گروه خاصی نیست و برای همه است.
عاشق است و پیرو میترا. سپاه سوشیانت نبردش نبرد کوانتومیست. نبردی که هم اکنون در حال اجراست و در زمان ظهورش کامل می شود. در اقلیم درون یاران سوشیانت، میترا (من، من اصیل***، خود واقعی، روح، نفخه الهی، فرزند خدا. کلمه خدا، فر ایزدی) حاکم است و دیوان در بندند.
به زبان ساده با ظهور منجی، جنگی نخواهد بود****. کار در عرصه رشد سطوح آگاهی انجام میشود.
اما منظور از میترا فقط من نورانی در مقام روح نیست. میترا به روایتی دیگر در واقع همان جریان عشق الهیست که دلیل خلقت است. همان است که تا هست و در خلقت جاریست ، همه چیز زنده است. همان زندگی است. همان تجلی خداوند است. همان آگاهی و انرژی است که در درون و بیرون ماست. نماد فیزیکی آن خورشید است که بر همه یکسان می تابد و نور روشنائی بخش خود را از کسی دریغ نمی کند.
همان است که ایرانیان باستان آنرا مهر می نامیدند یا میترا***** و مهر پرستی****** یعنی عاشقی. یعنی عاشق همه چیز بودند که همه چیز از خداست و خدا در همه چیز جریان دارد. یعنی مهربانی با هستی.
به جهان خرّم از آنم که حهان خرّم از اوست/ عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
اتصال به جریان مهر جاری در خلقت ما را پاک می کند و ظرف آگاهیمان را گسترده تر میکند. همانند چشمه ای که با ریزش باران رحمت الهی پر آب و زلال و برکت بخش می شود. اتصال به جریان مهر (همان چشمه جاری در خلقت، همان آب حیات) که انسان را از دیوار ماترکیس های ذهنی رها می کند و آزادی می بخشد. دیوان درونی را رام میکند و آنچه را که باید قربانی می کند تا گندم برکت از محل زخم بیرون آید*******.
عبور انسان از میان این بیابان و دیوار به تنهائی بسیار سخت است و دیوان در کمینند.
تنها راه نجات همراهی میتراست که همچون راهنمائی کشتی تو را در مسیر دریای حقیقت راهنمائی کند********.
تنها راه آزادی میتراست به این مهم اشاره دارد.
عشق الهی جاریست.
نبرد مدام کوآنتومی
این نوشتار ادامه ای بر ضرورت استفاده از عینک کوآنتومی و روشن کردن شمع خویشتن است. برای درک بهتر اول این دو مطلب را مطالعه بفرمائید.
در نبرد مدام کوآنتومی کجا ایستاده ای؟ تو با افکار، احساسات، تصمیمات و اعمالت، هر روز، هر لحظه فرکانسی را ارسالی می کنی و در جهان تاثیری می گذاری. خیر و شر، اگر نبردی بینشان باشد*، جناح گیری اش با جناح گیری های انسانی متفاوت است. ممکن است مسلمان باشی ولی در سپاه شر باشی و کافر باشی و در سپاه خیر!!
بله می شود. آن زمان که افکارت غرق در کینه و خشم افسار گسیخته، حسادت، انتقام و کنترل و تعصب است، در این نبرد کوانتومی در سپاه شر می جنگی و برایش نیرو می فرستی و آنگاه که در عشق و مهربانی و خدمت و آرامش هستی با ارسال این فرکانسها در افکار و احساسات و گفتار و اعمالت در سپاه خیر نفس میکشی. اندیشه نیک ، گفتار نیک ، کردار نیک به این موضوع اشاره دارد. جهاد در در عمل ،جهاد در زبان و جهاد در دل به این موضوع اشاره دارد.
افکار تو، گفتار و اعمالت را هدایت می کند. به لطف مهر، میترای درونت باش و جز عشق ارسال نکن.
حتی در مبارزه انگیزه ای جز عشق نداشته باش.
عشق الهی جاریست.
*در طریق های عرفانی اینگونه گفته می شود که خیر و شرّی به معنای مستقل وجود ندارد. هر آنچه هست صرفا سطوح متفاوتی از آگاهیست و کارما. به عبارتی دیگر هر عملی (فکری/احساسی/فعلی) باری فرکانسی دارد که توسط هستی به تو باز می گردد.
این جهان کوه هست و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا
نام گذاری خیر و شر اشاره به سطح فرکانسی است که آن عمل با خود دارد و ما در سطح آگاهی ذهنی به سبب تربیت جامعه و قانون گذاری، نام خیر یا شر به آن داده ایم.
به زبانی ساده تر خیر کارهائی است که سطح آگاهی متعالی می پسندد و قلب را شاد می کند و شر کارهائیست که سطح آگاهی متعالی نمی پسندد و قلب را تاریک می کند.
این مطلب رو از دست نده.
معرفی کتاب- بیداری- فقط شاگرد خوب مدرسه زندگی باش
بسیاری از مشکلات ما، از ذهن ما ناشی می شود و به بیرون از ما مربوط نمی شود. برای حل این مشکلات، باید از دست سرزنش بیرون بر داریم و به درون خود نگاهی عمیق تر بیندازیم. اگر ما بدانیم که خودمان باعث بسیاری از گرفتاری خود هستیم، آن گاه می توانیم نگاه خود را عوض کنیم و بدین سان، در زندگی خود دگرگونی های اساسی ایجاد کنیم.
در ضمن، خوب است دست از سرزنش دیگران نیز بر داریم. این کار، وقت ما را تلف می کند. به دیگران اجازه بدهیم همانطور که هستند، باشند. نگاه ما به زندگی بر زندگی واقعی ما تاثیر بسیای می گذارد.
مسئله ای که ما در ذهن خویش می بافیم به مسئله های واقعی زندگی ما تبدیل می شوند. آری اگر ذهن ما سامان بیابد زندگی واقعی ما نیز سامانی نیکو خواهد یافت.
ذهن ما بسیار قدرتمند و تاثیر گذار است. همه ما از یک ذهن پر قدرت بهره مند هستیم اما اندکی از ما از قدرت ذهن خویش استفاده می کنیم. ذهن هم می تواند زندگی ما را ویران کند و هم می تواند در خدمت زندگی ما باشد. به عده ماست که از ذهن خویش چگونه استفاده کنیم.
(...)
ما با فکر های خود دنیای می سازیم سپس در این دنیای ساخته شده از فکر های خود زندگی می کنیم. مابا فکر های خود دنیای می سازیم آنگاه این دیای ساخته شده از فکر ها را باور می کنیم. باور ما باعث می شود تا دنیائی را که از فکر ها ساخته ایم واقعی طلقی کنیم.
بدین سان در فکر های خود زندگی می کنیم. حال آنکه گمان می کنیم این دنیا، دنیای واقعی ما و این زندگی ماست. اگر دوست نداری دنیای را که هم اکنون در ان زندگی می کنی فقط کافیست که فکر های خود را باور نکنیم.
روشن کردن شمع خود
برای درک بهتر این نوشتار پیشنهاد می شود از اینجا شروع کنید.
دانداپانی راهب کارآفرین از قول مربیش مثالی را تعریف می کند. او می گوید یک دستمال کاغذی را در نظر بگیرید. در وسط آن خودتان (من) و در هر گوشه آن اسم خانواده، شغل، دوستان و مثلا کشورتان را بنویسید.
حالا را دستمال را روی میز گذاشته و از نقطه وسط جائی که خودتان(من) را نوشته اید دستمال را گرفته و از میز بلند کنید. می بینید که همزمان با بلند کردن نفطه وسط، چهار گوشه دستمال یعنی خانواده، دوستان، شغل و کشورتان هم بالا می آید. او سعی دارد با این مثال ساده این مفهوم را به شنونده برساندکه تنها راه رشد اطرافیان، محیط پیرامون و جامعه، رشد خود است.
این مثال به زیبائی و سادگی مفهوم رشد کوآنتومی را توضیح می دهد. با توجه به نوشتار قبلی ما فهمیدیم که کوچک ترین واحد تشکیل دهنده هر پدیده از انرژی با هر کیفیت و کمیتی (اشیاء، گیاهان، انسان، صوت، هوا) واحدی است که دانشمندان نامش را کوآنتوم گذاشته اند و با استفاده از عینک کوآنتومی توانستیم همه چیز را به شکل نقطه و خط هائی متصل به هم یا همان نقاط ریز کوانتومی ببینیم.
در ادامه متوجه شدیم که که هر حرکت فرکانسی/کوانتومی رو سایر نقاط تاثیر می گذارد و حالت آن ها را تغییر می دهد. حتی افکار و احساسات ما به عنوان کیفیتی از فرکانس و انرژی رو سایر کیفیت های فرکانسی(انرژی) موثر است و بافت کوانتومی همه چیز به دلیل این تاثیرات، مدام در حال تغییر و دگرگونیست.
طبق این نظریه تنها راه حل صحیح بالا بردن رشد آگاهی یک پدیده فکری/احساسی (فرهنگ، شعور، طرز فکر)(چهار گوشه دستمال) رشد و ارتقاء سطح آگاهی و فرکانسی خود به عنوان مرکز دستمال روی میز است. ما با کار بر روی سطح آگاهی خود و رشد دادن آن بر سطوح فرکانسی/کوآنتومی خود تاثیر گذاشته و به دنبال آن بر محیط کوآنتومی پیرامون خود تاثیر می گذاریم و آن را رشد می دهیم.
این روش شاید بهترین، طبیعی ترین و سالمترین روش برای افزایش سطح آگاهی ما در مقام یک جامعه و به دنبال آن کل بشر است.
ضرورت استفاده از عینک کوآنتومی
تصور کنید عینکی دارید که با آن می توانید واقعیت همه چیز را در سطح کوآنتومی (بنیادی ترین حالت انرژی) ببینید. با زدن این عینک شما همه چیز را به صورت ذرات ریز یا همان نقاط کوانتومی معلقی می بینید که با خطوطی نازک و محو به هم متصل شده اند.
مثلا وقتی بال عینک کوانتومی به گوشی تان نگاه می کنید دیگر آن را به شکل گوشی نمی بینید. هم گوشی شما و هم تصاویر درونش صرفا نقطه و خطهایی متصل به همند یا اگر یکی از دوستان شما در حال صحبت کردن است ، هم خودش هم اصواتی که از دهانش خارج می شود هم هوائی که با دم به درون می کشد و بازدمی که به بیرون رها می کند همگی و همگی کیفیت های مختلف از ذرات کوآنتومی هستند که در تراکم های مختلف در هم پیچیده شده اند و به دلیل اینکه به هم متصل اند، مدام روی یکدیگر تاثیر می گذارند و شکل ها و حالت های مختلفی به خود می گیرند.
در فیزیک این اصل وجود دارد که همه چیز در جهان، فرکانس یا انرژی است و در عین حال همه چیز آگاه است. یعنی فرایندی بی نظم و تصادفی ندارد. یعنی این ممکن نیست که درختان سیب بصورت رندوم در هنگام رشد یکی به سمت بالا رشد کند و یکی در خاک فرو برود یا کج و کوله بشود. همگی روند رشدی خاص یا آگاهانه را طی می کنند که به آن غریزه هم گفته می شود.
دانشمندان می گویند اگر کره زمین یک سانتیمتر جلوتر یا عقب تر از جایگاه فعلی اش می بود الان کیفیت حیات در سراسر جهان هستی متفاوت می بود. اینها نشانه هایی از فرایند آگاه هستی است. که طبق فرمول یا خط و برنامه ای پیش می رود که در سطوح مختلف اسامی متنوعی هم دارد.
حالا (با همان عینک کوآنتومی/فرکانسی) تصور کنید فرد الف به فرد ب یک سیلی می زند و این فرایند در فرد ب مثلا 30 درصد فرکانس منفی تولید می کند (همه چیز در جهان فرکانس است)
تمامیت خواهی سیاه، انقلاب قرمز
تصور کنید که در خانه ای زندگی می کنید که پدر خانواده شما را محدود به رفت و آمد با گروهی خاصی از اطرافیان کرده (مثلا فلان پسرخاله و بهمان دختر عمه) و نمیگذارد شما با بقیه اطرافیانتان ارتباط داشته باشید و این کار را هم برای سلامتی خودتان یا حفظ شئونات دینی شما انجام می دهد.
بعد از مدتی حلقه تنگ تر می شود و پدر می گوید فقط فلان لباس را حق داری بپوشی و با لباسهای دیگر نباید به دیدار آن پسرخاله مجاز یا آن دختر عمه بروی (این محدودیت ها مثال هستند. شما می توانید محدودیت های آزار دهنده و غیر منطقی زندگی خودتان را در ذهن بیاورید) کمی که می گذرد زندگی برای شما تلخ و بی تنوع می شود (چون از لباس تکراری و بودن با آدمها تکراری خسته شده اید) و می بینید که بقیه بچه های فامیل با هم ارتباط دارند و مشکل خاصی هم بوجود نیامده است. برای این موضوع پدر شما فعالیت های تفریحی را (شاید حتی با زحمت زیاد) برای شما فراهم کند. فعالیت هایی که البته با سلیقه و معیارهای خودش است و شما باید خدا را شکر کنید و از آن لذت ببرید. (که البته شکر گزاری کار خوبی است) و در تمام این مدت شما باید سپاسگزار پدرتان باشید. چرا چون برای شما امنیت به بار آورده است.
"مگر ندیدی دختر همسایه فلانی با پسرعمو اش بیرون رفته و در خیابان فلان بَلا سرش آمده است؟ تو هم اگر با پسرعمو ات بیرون بروی همان بلا سرت خواهد آمد!!" این وسط دخترهائی هستند که دقیقا به همان روش(روشی که او تائید می کند) عمل می کنند و از نظر پدر شما خوشبختند و شاید هم واقعا باشند. با گذر زمان و نشستن پای صحبت مثلا مادرتان متوجه میشوید که او در جوانی اش شرایطی متفاوت با شما داشته و در زمان خودش آزاد بوده است و اکنون با اینکه با روش های پدر شما سازگار است. اما مسیر گذشته اش آسیبی به اون نرسانده است.
کمی که می گذرد پدرتان متوجه می شود شما یواشکی با پسرعموتان که شاید خیلی هم برایتان مهم نبوده اما به خاطر محدود کردن شما الان برایتان مهم شده ست! در فضای مجازی چت می کنید و قرار می گذارید اینترنت شما را به خاطر امننیتتان قطع می کند! تا شما با عامل اغتشاش در ارتباط نباشید!
در این میان اتفاقی می افتد. آن دختر عمه مجاز (مورد تائید پدرتان) عمدا یا سهواً یکی از وسایل شما را می شکند. شما ناگهان عصبانی میشوید. خیلی زیاد. طاقتتان طاق می شود و اعتراض می کنید و با پدرتان شروع به دعوا می کنید. پدرتان تعجب می کند و می گوید همه اینها به خاطر یک وسیله ساده؟! تو چقدر ناآگاهی و غریب پرستی(شما بخوان غرب پرستی). تو وسیله تحریک دائییت (که افکاری مخالف با پدر شما دارد) قرار گرفته ای. بارها بهت گفتم او صلاح خانواده ما را نمی خواهد چون او خودش مشکل دارد (و البته درست می گوید). یا تو اصلا دین و ایمان نداری و تو را در مقابل مقدسات خودت قرار می دهد و ..."
خشم کور است
خشم می تواند از جای حق برخیزد، اما قطعا به جای حق هدایت نمی کند. چون خشم کور است.
فرض کنید الف یک استقلالی متعصب است و ب یک پرسپولیسی متعصب. با اینکه الف رنگ آبی دارد و طرفدار استقلال است و ب رنگ قرمز دارد و طرفدار پرسپولیس، اما هر دو در یک چیز مشترکند. هر دو متعصبند. حالا اگر فرض کنیم که آبی قوای حاکم باشه و با تعصبش قرمز را عاصی کرده باشد، وقتی قرمز جایش در حاکمیت را با آبی عوض کند او هم نسبت به اعتقادات خودش متعصب خواهد بود و در این زمینه آبی را عاصی خواهد کرد و این چرخه تکرار خواهد شد.
حالا شما به جای تعصب می تواند از صفات دیگر استفاده کنید. مثلا ناآگاه یا فلان چیز زده. اگر مثلا قرمز غرب زده باشد و آبی عرب زده. هر دو در زده بودن مشترکند! تفاوت در رنگ و بو اهمیتی ندارد. زده بودن یا بر طریق تعادل نبودن مشکل کار است. و این چرخه ناآگاهی ادامه خواهد داشت.
عشق الهی جاریست.
کاوه آگاه
این روزا صحبت از ضحاک و کاوه آهنگر و فریدون خیلی زیاد شده. گفتم در این باره به نکته ای اشاره کنم و نظرم رو بگم.
برای عمیق تر شدن اول باید ببینیم ضحاک یعنی چه کسی؟ و بعد که ضحاک رو شناختیم فریدون رو بشناسیم. بعد هم بدونیم کاوه آهنگر کیه. منظورم این نیست که داستانشون چیه (که البته اون هم مهمه) منظورم اینه که این داستان زیبای اسطوره ای رو مو شکافی کنیم. آماده ای؟
ضحاک: معرب کلمه اژدهاک که در اوستا به عنوان هیولای دروغ، چند چشم و چند سر و ... ازش نام برده شده. واضحه که منظوره اوستا یک هیولای واقعی مثل فیلمها نیست.
ضحاک نماد یک طرز فکره، یک کیفیت وجودی. اگر داستان ضحاک رو در شاهنامه فردوسی خونده باشیم(کمی دقیقتر) متوجه میشیم که ضحاک برای تبدیل شدن به اون شاه ستمگر ماردوش روندی رو طی می کنه. یعنی از اول اونجوری نبوده. اونجوری میشه. طی پروسه ای و این پروسه به زیبائی در قالب داستان توسط فردوسی توضیح داده میشه. (تحول شخصیت ضحاک در انیمیشن داستان آخر هم به شیوه ی جالبی نشون داده شده)
ضحاک درگیر خصوصیات ایگو شده. ایگو یعنی چی؟ یعنی به زبون ساده تر هر آنچه خواستگاهش عشق نباشه. یعنی خصوصیات پایین ترین سطوح آگاهی. مثل خشم، نفرت، خودخواهی، تمام خصوصیاتی که انسان رو از انسان عاشق دور و به انسان متجاوز نزدیک می کنه. صداهائی که در ذهن ضحاک بهش دستور میدن و بر اون حاکم هستن و ضحاک توانائی کنترل اونها رو نداره. در واقع اونا ضحاک را کنترل میکنن (صداهای نفسش) و این موضوع به یکباره بوجود نیومده. یعنی خشم ناآگاهانه، شهوت بدون کنترل، حسادت، جاه طلبی افسار گسیخته، قدرت طلبی و ... ذره ذره از حالت تعادل خارج شده و شهریاری بر خودش رو از ضحاک گرفته و اون رو تبدیل به انسانی بی اختیار در برابر خودش کرده و یه جورائی مسخ شده یا به زبان اسطوره ای تبدیل شده به هیولائی انسان نما که رحم و مروت نداره. در داستان شاهنامه این تحولات درونی به شکل دو اژدها که از مغز جوانان تغذیه می کنن بر روی شانه هاش ظاهر شدن. (چون معمولا نوزائی و متفاوت فکر کردن از ذهن های جوان و پویا انتظار می ره، درسته؟) (خوراک مغز هم نمادی از تمامیت خواهی، نماد تاکید بر تحجر و عقب ماندگی و ماندن در روش های گذشته و صرفا پیروی از افکار فرد تمامیت خواه یا همون توتالیترین).
اگر هفت اقلیم به شاهی تو راست- انقلاب حقیقی -قسمت آخر
اگر هفت اقلیم به شاهی تو راست...انقلاب حقیقی
تصمیم گرفتم قسمت آخر رو به زبان خودمونی تر بنویسم. کل حرف اینه که تا وقتی ما نتونیم به ایگو یا همون من کاذب (ذهنمون، عواطفمون،خشم و کینه و شهوت و قدرت طلبی و ...) مسلط بشیم (نه اینکه سرکوبشون کنیم)، اگه شاه هفت اقلیم خودمون (اقلیم ذهن، اقلیم احساس و ...) نباشیم، نمی تونیم تغییر بزرگ و حساب شده ای در جامعمون ایجاد کنیم.
چرا؟ چون وقتی نفر قبلی رو از تخت بکشیم پایین و خودمون جاش بشینیم. ما هم در جایگاه قدرت میشیم یک لیچ کینگ* یک تایرنت** دیگه. فقط ظاهرمون عوض شده (چه ظاهر فیزیکی و چه ظاهر عقیدتی) یعنی شاید مثلا قبلی کافر باشه و ما مسلمون، یا قبلی معتقد باشه ما غیر معتقد یا متوسط المعتقد :) یا مثلا قبلی این ایسمی باشه ما آن گرا یا هر چیز دیگه. ولی وقتی ما هم به قدرت برسیم چون اسیر خصوصیات افسار گسیخته نفسیم، دوباره ما هم میشیم ظالم. ما هم منیت های درونی خودمون هدایتگر اندیشمون میشه و بدتر از اون تصمیم می گیریم به زور ارزشهای مَد نظر خودمون رو به همه غالب کنیم. ما هم میشیم تمامیت خواه و چرخه تکرار میشه.
گرفتی منظورمه؟ پس اول باید ضحاک درون رو به بند کشید و فریدون رو بر تخت پادشاهی درون نشوند. تا در بیرون هم جلوه پیدا کنه. ریشه همه چیز در درون انسانه. موضوع سطح آگاهی هستش. تا وقتی سطح آگاهی انسان در سطح انسان عصبانیست، این تغییرات بیشتر تغییر فرمه، نه تغییر واقعی.
انقلاب حقیقی، انقلابی درونیست. رشد در سطح آگاهی. باید از خودمون شروع کنیم. (تازه لازم هم نیست خیلی انقلابی باشه. رشد میتونه روند طبیعی و پیوسته خودش رو داشته باشه + اشتیاق)
عشق الهی جاریست.
درد دل- دینداری برای بعضی
دینداری برای بعضی یعنی عقل و استدلالت رو بذاری کنار و صرفا از پکیج از پیش تدوین شده توسط کسانی که برداشت خودشون رو (در بعضی موارد با چندین واسطه) از تعلیمات یک انسان متصل به حقیقت دارند، تبعیت کنی!
کلا بالاخونه رو دادن اجاره! عمو جان تو تهش باید دل خودت رو ارائه بدی. دلت هم اون آگاهی هائی که مستقیم دریافت کرده رو با خودش نگه می داره. بقیه چیزها ذهنی هستند و با مرگ ازت میریزن بیرون.
یعنی اگه مثلا ازت می پرسن ربت کیست؟ تو اگه واقعا در دلت رفته باشه می گی خدای یکتا، وگرنه جوابی نداری بدی. چه برسه به بعدش... . گرفتی منظورمو؟
نگذار در ذهنت رو ببندن. ازشون بپرس چرا؟
عشق الهی جاریست.
به نام او
...که تخم سخن را پراگندهایم.
در این وبلاگ در باب تحلیل بعضی مسائل خاص D: صحبت میشه و سعی هم می کنیم متعصب نباشیم. تازه کتابم معرفی می کنیم.
لطفا روی تیتر هر مطلب بزن تا کامل باز بشه.
عشق الهی جاریست.
دستهبندی
-
معرفی کتاب
(۴) -
تحلیلی
(۱۴) -
درد دل
(۲)
کلمات کلیدی
آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
- کاوه آگاه
- همه چیز در جهان آگاهی و انرژی است
- نبرد مدام کوآنتومی
- تمامیت خواهی سیاه، انقلاب قرمز
- اگر هفت اقلیم به شاهی تراست- قسمت سوم
- ره رستگاری همین است و بس
- اگر هفت اقلیم به شاهی تراست- قسمت دوم
- اگر هفت اقلیم به شاهی تراست- قسمت چهارم
- معرفی کتاب- رمان فانتزی و مهیج آخرین امپراطوری
- معرفی کتاب - رمان حماسی و فانتزی طریق شاهان