۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آزادی» ثبت شده است

ره رستگاری همین است و بس

در واقع مسئله اعتقاد شما در ظاهر نیست. ظاهر صورت مسئله است. صورت مسئله مجموعه ای از باورهای ذهنی و رفتارهاست که از نظر اهمیت در مرتبه دوم قرار دارد. اصل مسئله، معنای پنهان در پشت آن صورت هاست. 

صورت زیبا نمی آید به کار/ حرفی از معنی اگر داری بیار. 

اگر کسی به عشق*(مهر)(کیفیتی از آگاهی که هدایتگر قلب است و نتیجه آن تفکرِ خدمت به هستی می شود) معتقد است و سوار بر گردونه مهر در آسمان رستگاری پیش می راند، خیلی مهم نیست که صورت افکارش چه برچسبی دارد. برچسب این سوارکارِ گردونه مهر می تواند زرتشتی، مشرک، مسلمان، مسیحی و ... باشد. در واقع ظاهر، تعیین کننده اینکه آن فرد در درون بر چه باوری است( آیا واقعا مسلمان است "در معنای عام* یعنی اسلام آورده است) نیست. بلکه باور قلبی اش به وحدت نهائی همه مخلوقات الهی، عشق و مهربانی* تعیین می کند که او در چه مسیری است یا در چه سطح آگاهی پرواز و زندگی می کند.

چه بسیار مسلمانان یا معتقدانی که در صورت معتقد هستند اما در دل بدون اینکه بدانند، کافرند.

باور پیروان مزدیسنا (زرتشتیان) در این باب خیلی جالب است: 

انگره مینو (اهریمن) در واقع ترکیب دو کلمه انگره به معنای گره و مینو به معنای خرد یا آگاهی است و انگره مینو یعنی آگاهی گره خورده، ایستا، خشک شده و بدون حرکت این به تعبیری همان تعصب است. انسان متعصب (که تعصب با غیرت بسیار فرق می کند*) همان کسی است که با اینکه در ظاهر معتقد به فلان دین یا بَهمان سلسه باورهای نیک مذهبی است، چونان آگاهی اش از حرکت ایستاده که برای دفاع از ظواهر آن بطور کلی باطن و اصل را فراموش می کند و سوار بر گورکن واماندگی یا دیو خشم شروع به تاراندن بندگان خدا (از همه نوع، حتی گیاهان و جانوران)* می کند. عذابی که او بر خود و دیگران وارد می کند، همه از این گره درونی نشات میگیرد و لزوما ربطی به ظاهر ندارد (هرچند گاهی بعضی ظواهر خود آسیب رسانند و همچنین  ظاهر و باطن بر یکدیگر تاثیر می گذارند). یعنی لزوما برچسب زده شده بر آن فرد (مسلمان، یهودی، کافر،  ...) و یا توجیحی که در ظاهر برای اعمالش می آورد، خیلی مهم نیست. مهم آگاهی درونی هدایت گر آن است که ریشه در خشم و تعصب و عدم آگاهی یا همان جهل دارد و منجر به انگره مینو و پیروی از اهریمن می شود.

در طرفی دیگر گوهر سپنتو مینو است. سپنتو به معنای پیش رونده و پویا و مینو همان آگاهی، اشاره به آگاهی پیش رونده، خلاق و پویا دارد و زرتشت نبی انسان را ملزم به پیروی از این گوهر وجودی می کند. که هفت امشاسپند*، اصولی هدایت گر در این مسیرند.

در واقع آنچه تحت عنوان کفر بیان می شود اشاره به فردی دارد که ذات الهی خود را فراموش کرده و احساس تنهائی میکند و به طبع آن دچار ترس می شود. او در ادامه لذت سفر زندگی را فراموش کرده و این سطح آگاهی، فرکانسی از خود متصاعد می کند که به آن کفر و به ارسال کننده آن کافر می گویند. این کافر با این شرایط توصیف شده  هم به خودش آسیب می رساند و هم به جامعه. نا آگاهی اش او را به رفتارهائی ناهنجار اجتماعی هدایت می کند که بعضا در ظاهر مفید اما در واقع آسیب رسان است و از حد تعادل خارج می کند. ( البته حد تعادل و مفهوم هنجار و ناهنجار برای هر فرد و طبع آن در هر جامعه ای نسبی است و احترام به تنوع افراد در برقراری هنجار اجتماعی بسیار مهم. در عین حال بعضی اصول در جای خود ثابتند.) آن فرد از این جهت مشرک است که قدرتی غیر از خدای درون و بیرونش را پذیرفته و در نتیجه دچار ترس شده و اقدام به تجاوز از هر گونه می کند و این اعتقادش همچون زنجیری، او و هم مسلکانش را به سطوح پایین تر آگاهی که همان جهنم است می کشاند و تولید رنج و عذاب می کند.

اینجاست که موضوع آواتار یا همان سوشیانت یا پیامبر مطرح میشود که با هدف برگرداندن فرزندان گم شده خداوند به مسیر مهر (همان مسیر مستقیم، که مسیر عشق و تعادل باشد) مبعوث میشود. او فرزندان را از درمانی بنام آتش پاک کننده آگاهی می ترساند که همچون تلگری سوزان او را از خواب غفلت بیدار خواهد کرد و وعده آگاهی لطیف تری را میدهد که همچون شرابی شیرین و پاک کننده است.

آنگاه احکامی که داده می شود در واقع دستور العمل هائی (آگاهی هائی) است که از طریق مجرای آن پیامبر به فرزندان خدا داده میشود که ( سطوح آگاهی مختلف برداشت های مختلفی از آن دارند اما جاده مهر و تعادل جاده ای درخشان است که می تواند انسان را  در کوتاه ترین مسیر به مقصد برساند.* تا او نیاز به دریافت آگاهی (نور) در کیفیت آتشین جهت بازگشت به مسیر تعادل نداشته باشد. پیامبر وعده کیفیتی از آگاهی و سرور را می دهد که بهشت نام دارد و جایگاه اصلی مخلوقات (فرزندان) خداست که مدتی در پوشش انسان، یا حیوان و ... در سفری جهت کسب آگاهی و رشدند. بهشت کیفیتی از آگاهیست که انسان غرق در دریای عشق و می گساری مدام از شراب آگاهی و انرژی الهی، کیفیت هائی از لذت را تجربه می کند، که جز تمثیل نمی تواند برای ذهن آدمی آن را توضیح دهد ، که همان تمثیل هم در بیان آن بسیار بسیار بسیار ناقص و ناتوان است.

در ادامه ممکن است که یک انسان با وجود مجهز بودن به همین احکام ارائه شده توسط پیامبر ولی به واسطه سطح آگاهی پائینش در درون، پیرو دیو ها شده و در رکاب انگره مینو یا همان گره های فکری بوده و نوزائی و تفکر پویا را رها کرده باشد و در گذشته مانده باشد. در نتیجه از مسیر مهر (عشق و تعادل) خارج شده و پیروانش را هم از مسیر خارج کند، حتی اگر همگی ظاهر مثلا دیندار یا معتقد یا مسلمان داشته باشند. اینجاست که این فرد در باطن با آن کافر توصیف شده در بالا فرقی ندارد، افکار و برداشت های متعصبانه و بعضا تمامیت خواهانه اش از احکام ارائه شده مانند زنجیری بر گردن او آویخته شده و آزادی او را گرفته اند. این فرد هم به همان اندازه برای خودش و جامعه مضر است و به همان اندازه نیازمند به اصلاح. از طرفی فردی دیگر به ظاهر مشرک یا کافری که صورت ظاهری خدای آن به ظاهر مسلمان را نمی پرستد یا نمی شناسد اما در باطن پیرو عشق و محبت و رشد و خدمت است، در واقع در این سفر رستگاری از آن به ظاهر مسلمان، مسیحی و ... جلوتر است.

مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه.

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

تنها راه آزادی میتراست

تنها راه آزادی میتراست

آمدن سوشیانت* (سود رسان،رایان** و دانا) یک پیش نیاز مهم دارد. اینکه زمینه ظهور او فراهم باشد و فراهم کردن زمینه ظهورش همان است که به آن فرهنگ انتظار گفته می شود. اما، فرهنگ انتظار واقعی با ضرورت استفاده از عینک کوانتومی و به دنبال آن روشن کردن شمع خویشتن ارتباط مستقیم دارد. افزایش آگاهی خود و در نتیجه افزایش سطح فرکانسی شخصی منجر به رشد آگاهی و فرکانس جمعی خواهد شد و این نقاط به هم متصل به دلیل رشد، آنقدر درخشان می شوند تا آماده خیزش سوشیانت باشند.

سپاه سوشیانت به شیوه خود او سود رسان است و نه ویران کننده. اندیشمند است و نه مقلد. رها شده از ماتریکس هاست و نه اسیر زندان های فکری. شاد است و نه افسرده، درخشان است و نه سیاهرنگ. منحصر به گروه خاصی نیست و برای همه است.

عاشق است و پیرو میترا. سپاه سوشیانت نبردش نبرد کوانتومیست. نبردی که هم اکنون در حال اجراست و در زمان ظهورش کامل می شود. در اقلیم درون یاران سوشیانت، میترا (من، من اصیل***، خود واقعی، روح، نفخه الهی، فرزند خدا. کلمه خدا، فر ایزدی) حاکم است و دیوان در بندند. 

به زبان ساده با ظهور منجی، جنگی نخواهد بود****. کار در عرصه رشد سطوح آگاهی انجام میشود.

اما منظور از میترا فقط من نورانی در مقام روح نیست. میترا به روایتی دیگر در واقع همان جریان عشق الهیست که دلیل خلقت است. همان است که تا هست و در خلقت جاریست ، همه چیز زنده است. همان زندگی است. همان تجلی خداوند است. همان آگاهی و انرژی است که در درون و بیرون ماست. نماد فیزیکی آن خورشید است که بر همه یکسان می تابد و نور روشنائی بخش خود را از کسی دریغ نمی کند.

همان است که ایرانیان باستان آنرا مهر می نامیدند یا میترا***** و مهر پرستی****** یعنی عاشقی. یعنی عاشق همه چیز بودند که همه چیز از خداست و خدا در همه چیز جریان دارد. یعنی مهربانی با هستی.

به جهان خرّم از آنم که حهان خرّم از اوست/ عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

اتصال به جریان مهر جاری در خلقت ما را پاک می کند و ظرف آگاهیمان را گسترده تر میکند. همانند چشمه ای که با ریزش باران رحمت الهی پر آب و زلال و برکت بخش می شود. اتصال به جریان مهر (همان چشمه جاری در خلقت، همان آب حیات) که انسان را از دیوار ماترکیس های ذهنی رها می کند و آزادی می بخشد. دیوان درونی را رام میکند و آنچه را که باید قربانی می کند تا گندم برکت از محل زخم بیرون آید*******.

عبور انسان از میان این بیابان و دیوار به تنهائی بسیار سخت است و دیوان در کمینند. 

تنها راه نجات همراهی میتراست که همچون راهنمائی کشتی تو را در مسیر دریای حقیقت راهنمائی کند********.

تنها راه آزادی میتراست به این مهم اشاره دارد.

عشق الهی جاریست.

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

خشم کور است

خشم کور است

خشم می تواند از جای حق برخیزد، اما قطعا به جای حق هدایت نمی کند. چون خشم کور است.

فرض کنید الف یک استقلالی متعصب است و ب یک پرسپولیسی متعصب. با اینکه الف رنگ آبی دارد و طرفدار استقلال است و ب رنگ قرمز دارد و طرفدار پرسپولیس، اما هر دو در یک چیز مشترکند. هر دو متعصبند. حالا اگر فرض کنیم که آبی قوای حاکم باشه و با تعصبش قرمز را عاصی کرده باشد، وقتی قرمز جایش در حاکمیت را با آبی عوض کند او هم نسبت به اعتقادات خودش متعصب خواهد بود و در این زمینه آبی را عاصی خواهد کرد و این چرخه تکرار خواهد شد.

حالا شما به جای تعصب می تواند از صفات دیگر استفاده کنید. مثلا ناآگاه یا فلان چیز زده. اگر مثلا قرمز غرب زده باشد و آبی عرب زده. هر دو در زده بودن مشترکند! تفاوت در رنگ و بو اهمیتی ندارد. زده بودن یا بر طریق تعادل نبودن مشکل کار است. و این چرخه ناآگاهی ادامه خواهد داشت.

عشق الهی جاریست.

دریافت تصویر

۰ ۰ ۰ دیدگاه

کاوه آگاه

کاوه آگاه

این روزا صحبت از ضحاک و کاوه آهنگر و فریدون خیلی زیاد شده. گفتم در این باره به نکته ای اشاره کنم و نظرم رو بگم.

برای عمیق تر شدن اول باید ببینیم ضحاک یعنی چه کسی؟ و بعد که ضحاک رو شناختیم فریدون رو بشناسیم. بعد هم بدونیم کاوه آهنگر کیه. منظورم این نیست که داستانشون چیه (که البته اون هم مهمه) منظورم اینه که این داستان زیبای اسطوره ای رو مو شکافی کنیم. آماده ای؟

ضحاک: معرب کلمه اژدهاک که در اوستا به عنوان هیولای دروغ، چند چشم و چند سر و ... ازش نام برده شده. واضحه که منظوره اوستا یک هیولای واقعی مثل فیلمها نیست.

ضحاک نماد یک طرز فکره، یک کیفیت وجودی. اگر داستان ضحاک رو در شاهنامه فردوسی خونده باشیم(کمی دقیقتر) متوجه میشیم که ضحاک برای تبدیل شدن به اون شاه ستمگر ماردوش روندی رو طی می کنه. یعنی از اول اونجوری نبوده. اونجوری میشه. طی پروسه ای و این پروسه به زیبائی در قالب داستان توسط فردوسی توضیح داده میشه. (تحول شخصیت ضحاک در انیمیشن داستان آخر هم به شیوه ی جالبی نشون داده شده)

ضحاک درگیر خصوصیات ایگو شده. ایگو یعنی چی؟ یعنی به زبون ساده تر هر آنچه خواستگاهش عشق نباشه. یعنی خصوصیات پایین ترین سطوح آگاهی. مثل خشم، نفرت، خودخواهی، تمام خصوصیاتی که انسان رو از انسان عاشق دور و به انسان متجاوز نزدیک می کنه. صداهائی که در ذهن ضحاک بهش دستور میدن و بر اون حاکم هستن و ضحاک توانائی کنترل اونها رو نداره. در واقع اونا ضحاک را کنترل میکنن (صداهای نفسش) و این موضوع به یکباره بوجود نیومده. یعنی خشم ناآگاهانه، شهوت بدون کنترل، حسادت، جاه طلبی افسار گسیخته، قدرت طلبی و ... ذره ذره از حالت تعادل خارج شده و شهریاری بر خودش رو از ضحاک گرفته و اون رو تبدیل به انسانی بی اختیار در برابر خودش کرده و یه جورائی مسخ شده یا به زبان اسطوره ای تبدیل شده به هیولائی انسان نما که رحم و مروت نداره. در داستان شاهنامه این تحولات درونی به شکل دو اژدها که از مغز جوانان تغذیه می کنن بر روی شانه هاش ظاهر شدن. (چون معمولا نوزائی و متفاوت فکر کردن از ذهن های جوان و پویا انتظار می ره، درسته؟)  (خوراک مغز هم نمادی از تمامیت خواهی، نماد تاکید بر تحجر و عقب ماندگی و ماندن در روش های گذشته و صرفا پیروی از افکار فرد تمامیت خواه یا همون توتالیترین).

ادامه مطلب
۲ ۰ ۰ دیدگاه

اگر هفت اقلیم به شاهی تو راست- انقلاب حقیقی -قسمت آخر

اگر هفت اقلیم به شاهی تو راست- انقلاب حقیقی -قسمت آخر

اگر هفت اقلیم به شاهی تو راست...انقلاب حقیقی

تصمیم گرفتم قسمت آخر رو به زبان خودمونی تر بنویسم. کل حرف اینه که تا وقتی ما نتونیم به ایگو یا همون من کاذب (ذهنمون، عواطفمون،خشم و کینه و شهوت و قدرت طلبی و ...) مسلط بشیم (نه اینکه سرکوبشون کنیم)، اگه شاه هفت اقلیم خودمون (اقلیم ذهن، اقلیم احساس و ...) نباشیم، نمی تونیم تغییر بزرگ و حساب شده ای در جامعمون ایجاد کنیم.

چرا؟ چون وقتی نفر قبلی رو از تخت بکشیم پایین و خودمون جاش بشینیم. ما هم در جایگاه قدرت میشیم یک لیچ کینگ* یک تایرنت** دیگه. فقط ظاهرمون عوض شده (چه ظاهر فیزیکی و چه ظاهر عقیدتی) یعنی شاید مثلا قبلی کافر باشه و ما مسلمون، یا قبلی معتقد باشه ما غیر معتقد یا متوسط المعتقد :) یا مثلا قبلی این ایسمی باشه ما آن گرا یا هر چیز دیگه. ولی وقتی ما هم به قدرت برسیم چون اسیر خصوصیات افسار گسیخته نفسیم، دوباره ما هم میشیم ظالم. ما هم منیت های درونی خودمون هدایتگر اندیشمون میشه و بدتر از اون تصمیم می گیریم به زور ارزشهای مَد نظر خودمون رو به همه غالب کنیم. ما هم میشیم تمامیت خواه و چرخه تکرار میشه.

گرفتی منظورمه؟ پس اول باید ضحاک درون رو به بند کشید و فریدون رو بر تخت پادشاهی درون نشوند. تا در بیرون هم جلوه پیدا کنه. ریشه همه چیز در درون انسانه. موضوع سطح آگاهی هستش. تا وقتی سطح آگاهی انسان در سطح انسان عصبانیست، این تغییرات بیشتر تغییر فرمه، نه تغییر واقعی.

انقلاب حقیقی، انقلابی درونیست. رشد در سطح آگاهی. باید از خودمون شروع کنیم. (تازه لازم هم نیست خیلی انقلابی باشه. رشد میتونه روند طبیعی و پیوسته خودش رو داشته باشه + اشتیاق) 

عشق الهی جاریست.

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

اگر هفت اقلیم به شاهی تراست- قسمت دوم

اگر هفت اقلیم به شاهی تراست- قسمت دوم

قسمت قبلی اینجاست.

اگر هفت اقلیم به شاهی تراست...

دوستم طرفدار ب یونایتد بود. من اما الف سیتی رو دوست داشتم. یک بار بهش گفتم: "داداش اون حرکت دروازه بان ب یونایتد اشتباه بود.به نظر من نباید اون کار رو می کرد. کارش غیر حرفه ای بود." یادمه جوابی که دوستم داد بی ربط بود. انگار داشت ناخودآگاه از چیزی فرار می کرد! براش توضیح دادم اینی که میگی اشتباهه. با استدلال و متاسفانه کمی چاشنی تحقیر (یعنی ترکیب استدلال و کلام محکم و کمی احمق جلوه دادن طرف مقابل!!) صحبتم که تموم شد یادمه کم آورده بود و به خاطر نوعه حرف زدنم عصبانی شده بود. عکس العملش طوری بود که بعد از حدود 17 سال هنوز یادم مونده. دوستم با لحنی عصبانی گفت: الف زاده چی؟!( اسم دروازه بان تیم الف سیتی، الف زاده بود.) اون که خیلی بد تره." 

تعجب کردم. اخمام رفت توی هم. با خودم گفتم چه ربطی داشت.من داشتم ایرادی رو خیلی منطقی از یک نفر می گرفتم. ایرادم هم درست بود. برام قابل پذیرش نبود که اشتباه یک نفر رو میشه با اشتباه یک نفر دیگر در جناح به اصطلاح مقابل (اگر همچین چیزی واقعا وجود داشته باشه) توجیه کرد! انگار اگر این بده، خب اون که بدتره! انگار با انتقاد کردن از حرکت اشتباه دروازه بان تیم مورد علاقه دوستم، به خودش حمله کرده بودم. واقعا عصبانی شد. این شد که منم عصبانی شدم و به نظر خودم هم حق داشتم. چون به نظرم بازخورد دوستم، هم غیر منطقی بود و هم تهاجمی... . 

خیلی از تحلیل های ما اینجوریه. وقتی به طرز فکر، نگاه، ایده ، آدمی که دوسش داریم یا اعتقادی که مانیفستش می کنیم انتقادی وارد میشه ، انگار داره به خودمون حمله میشه! و ما هم شروع می کنیم با انواع روش هایی که بلدیم با عامل تهاجم مقابله می کنیم!

دو بعدی میبینیم. اگر استقلالی نیستی پس پرسپولسی هستی. نمیشه یک چیزی وسط این دوتا باشی. اصلا حالت های دیگه ای خارج از اونچه الان تو چهارچوب ذهنیمون برامون تعریف شده، وجود نداره. یعنی اصلا احتمال وجود ترکیب یا توازن های منطقی دیگه ای رو نمیدیم!! مثلا اگر نماز می خونی پس مسلمونی. چون این یک رفتار مسلمونیه. و اگر مسلمونی پس ... . 

عجیب نیست؟!

اینجوری اسیر برنامه ریزی های ذهنی باشیم؟! برنامه ریزی هائی که حتی خودمون نکردیم و طی نسل ها انتقال خصوصیات وراثتی و بارگزاری اطلاعات و دیتا در ذهنی جمعی ما انجام شده و داره ما رو کنترل می کنه. باعث میشه طبق یک یا چند الگوی ذهنی از پیش تعیین شده فکر کنیم و بر اساس اون نتیجه گیری و بعدم عمل کنیم! و از بقیه هم بخوایم با همین الگو و نتیجه گیری که به عنوان بهترین پذیرفتیم عمل کنند؟!

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه


ایرانشهر

به نام او
...که تخم سخن را پراگنده‌ایم.
در این وبلاگ در باب تحلیل بعضی مسائل خاص D: صحبت میشه و سعی هم می کنیم متعصب نباشیم. تازه کتابم معرفی می کنیم.
لطفا روی تیتر هر مطلب بزن تا کامل باز بشه.
عشق الهی جاریست.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
دسته‌بندی
آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
بایگانی