۱۴ مطلب با موضوع «تحلیلی» ثبت شده است

اگر هفت اقلیم به شاهی تراست- قسمت دوم

اگر هفت اقلیم به شاهی تراست- قسمت دوم

قسمت قبلی اینجاست.

اگر هفت اقلیم به شاهی تراست...

دوستم طرفدار ب یونایتد بود. من اما الف سیتی رو دوست داشتم. یک بار بهش گفتم: "داداش اون حرکت دروازه بان ب یونایتد اشتباه بود.به نظر من نباید اون کار رو می کرد. کارش غیر حرفه ای بود." یادمه جوابی که دوستم داد بی ربط بود. انگار داشت ناخودآگاه از چیزی فرار می کرد! براش توضیح دادم اینی که میگی اشتباهه. با استدلال و متاسفانه کمی چاشنی تحقیر (یعنی ترکیب استدلال و کلام محکم و کمی احمق جلوه دادن طرف مقابل!!) صحبتم که تموم شد یادمه کم آورده بود و به خاطر نوعه حرف زدنم عصبانی شده بود. عکس العملش طوری بود که بعد از حدود 17 سال هنوز یادم مونده. دوستم با لحنی عصبانی گفت: الف زاده چی؟!( اسم دروازه بان تیم الف سیتی، الف زاده بود.) اون که خیلی بد تره." 

تعجب کردم. اخمام رفت توی هم. با خودم گفتم چه ربطی داشت.من داشتم ایرادی رو خیلی منطقی از یک نفر می گرفتم. ایرادم هم درست بود. برام قابل پذیرش نبود که اشتباه یک نفر رو میشه با اشتباه یک نفر دیگر در جناح به اصطلاح مقابل (اگر همچین چیزی واقعا وجود داشته باشه) توجیه کرد! انگار اگر این بده، خب اون که بدتره! انگار با انتقاد کردن از حرکت اشتباه دروازه بان تیم مورد علاقه دوستم، به خودش حمله کرده بودم. واقعا عصبانی شد. این شد که منم عصبانی شدم و به نظر خودم هم حق داشتم. چون به نظرم بازخورد دوستم، هم غیر منطقی بود و هم تهاجمی... . 

خیلی از تحلیل های ما اینجوریه. وقتی به طرز فکر، نگاه، ایده ، آدمی که دوسش داریم یا اعتقادی که مانیفستش می کنیم انتقادی وارد میشه ، انگار داره به خودمون حمله میشه! و ما هم شروع می کنیم با انواع روش هایی که بلدیم با عامل تهاجم مقابله می کنیم!

دو بعدی میبینیم. اگر استقلالی نیستی پس پرسپولسی هستی. نمیشه یک چیزی وسط این دوتا باشی. اصلا حالت های دیگه ای خارج از اونچه الان تو چهارچوب ذهنیمون برامون تعریف شده، وجود نداره. یعنی اصلا احتمال وجود ترکیب یا توازن های منطقی دیگه ای رو نمیدیم!! مثلا اگر نماز می خونی پس مسلمونی. چون این یک رفتار مسلمونیه. و اگر مسلمونی پس ... . 

عجیب نیست؟!

اینجوری اسیر برنامه ریزی های ذهنی باشیم؟! برنامه ریزی هائی که حتی خودمون نکردیم و طی نسل ها انتقال خصوصیات وراثتی و بارگزاری اطلاعات و دیتا در ذهنی جمعی ما انجام شده و داره ما رو کنترل می کنه. باعث میشه طبق یک یا چند الگوی ذهنی از پیش تعیین شده فکر کنیم و بر اساس اون نتیجه گیری و بعدم عمل کنیم! و از بقیه هم بخوایم با همین الگو و نتیجه گیری که به عنوان بهترین پذیرفتیم عمل کنند؟!

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

اگر هفت اقلیم به شاهی تراست- قسمت اول

اگر هفت اقلیم به شاهی تراست- قسمت اول

اگر هفت اقلیم به شاهی تو راست!

دو تا گروه بودن. یکی گروه منتخب قرمز و اون یکی سفیران سبز. منتخب قرمز گروه حاکم بود، سفیران سبز مسئولیتی نداشت و اپوزوسیون بود (درست نوشتم؟! :)) هر دوشون هم برای خودشون طرفدارئی داشتند و کلی هم سازمان اعتقادی. هر دوشون از دست اون یکی عصبانی بود. منتخب قرمز حرفش این بود که "شما سبزیا خیلی خارجی هستین، لباساتون سبزه. مثله جنگلیا. خاک بر سره جنگل زدتون کنن. شما واقعا بی شعورین." قرمزا واقعا از دست سبزیا شاکی بودن. "ما این همه برای شما زحمت می کشیم. مواظب رنگ های دیگه هستیم. هیچ آبی آسمانی جرات نمی کنه بیاد اینجا (آبی ها دشمن هر دوشون بودن. کلا هم قرمزا هم سبزا از آبیا خوششون نمی یومد) به جاش از شما چی خواستیم! فقط اینکه شمام مثله ما قرمز بپوشین.چی میشه اگه این کارو بکنین! رنگ قرمز. رنگ خونه. رنگ زندگیه. ازتون محافظت میکنه. تازه همه هم مثل هم میشیم. " و خلاصه کلی از این حرفا.

سبزیام که خیلی وقت بود از دست قرمز پاشی و اجبار قرمزیا برای قرمز پوش کردن همه خسته شده بودن. می گفتن ما نه محافظتتون رو می خوایم نه رنگ قرمزتون رو شما قرمزیا زور گوئین. مرگ بر قرمز. سبز درخت زندگی/ مرگ بر این بد رنگی... سبزام واقعا عصبانی بودن.

حق با کدوم بود؟ راستشو بخوای موضوع این متنی که میخونین این نیست که حق با کدوم بود. (یه چیزی بگم؟ حق پخش شده. یعنی همه بخشی از حق رو در اختیار دارند.)  اما برای اینکه بتونیم جلو بریم. حق با سبزا بود. قرمزا دیگه واقعا شورشو تو یکسری چیزا در آورده بودند. این شد که سبزیا تصمیم گرفتن حرکت بزنن و حساب قرمزا رو برسن و از تخت بکشنشون پایین.

اینو حق خودشون می دونستن و اصلا حق هم داشتن. فشار زیاد و گستاخی قرمزیا دیگه به اینجاشون رسونده بود. این شد که رفتن پیش جادوگر شهر تا ازش کمک بگیرن. جادوگر شهر که خب خیلی سبز دوست بود (اصلا واسه همین کلبشو تو جنگل ساخته بود) گفت : "حق کاملا با شماست و حق هم دارین که خسته باشین. (راستم می گفت) بیان هر چی خشم دارین برزین توی این کوزه تا من براتون معجونی درست کنم تا باهاش بتونین حساب قرمزا رو برسین. این معجون خیلی خیلی قدرتمنده فقط یادتون باشه اثرش موقته. یعنی باید زود عمل کنین تا نپریده." سبزیا عصبانی هم همین کار رو کردن. بالاخره جادوگر حتما یه چیزی می دونست. وقتی همه خشماشون رو ریختن تو کوزه. جادوگر دست به کار شد یک عالمه اجی مجی و فوت کرد و بعد چند بار دور کوزه چرخید و بدنشو کش و قوس داد و اخرشم یه چیزاِی زیر لبش گفت و تمام. معجون آماده بود. سبزیا همه با احترام و رعایت حقوق همدیگه صف کشیدن( آخه سبزیا واقعا با فرهنگ بودن) و دونه دونه یک قُلُپ از معجون قدرتمند جادوگر خوردند. وقتی معجون وارد رگهاشون شد خونشون به جوش اومد و از اون چیزی که بودن خشمگین تر و قدرتمند تر شدن و به خاطر همین چشاشون قرمزِ قرمز شد. همه با هم متحد شدن تا برن و حساب هر چی قرمزه برسن.

وارد خیابون منتهی به قصر شدن و شروع کردن به زدن و کشتن قرمزا. همینطور می کشتن و می رفتند جلو هر چی قرمز می کشتن خونشون بیشتر به جوش می اومد. تا رسیدن به قصر. ریختن تو قصر و هر چی قرمز بودن لت و پار کردن. مشکل اینجا بود که تعداد قرمزا خیلی زیاد بود. هر چی می کشتی باز از جای دیگه در میومد. انگار بغل دستت یه دفعه ظاهر میشدن. تا اینکه بالاخره اثر معجون تموم شد. قرمزی چشاشون رفت. صبر کن ببینم! یه جای کار می لنگید! تعداد سبزیا خیلی کم شده بود. خیلی خیلی کم. به دور و بررشون نگاه کردن. توی قصر و خیابان پر از جنازه های قرمز و سبز بود. صدای قهقه جادوگر تو سرشون پیچید: " ای احمقها"  یه دفعه به خودشون اومدن. عجب فاجعه ای! خودشون همدیگه رو کشته بودن. معجون خشم باعث شده بود همه رو قرمز ببینند. عصبانی شدن و رفتن سراغ جادوگر. چرا؟!! خب معلومه همه آتیشا از گور اون بلند میشد. اما جادوگر توی کلبش نبود. آسمون شروع کرد به سر و صدا کردن. بعد چند لحظه سر و صداش بیشتر شد. سبزیا درمونده و کلافه به بالا نگاه کردن. چشاشون اول درست ندید. خب که دقت کردن تاره متوجه عمق فاجعه شدن. سپاه آبی داشت به سمتشون نزدیک میشد... . 

خشم شاید از جای حق بلند بشه. اما قطعا به جای حق هدایت نمی کنه. خشم کوره. اول از همه هم صاحبشو کور میکنه. هر چقدر هم فکر می کنی حق باهاته. نذار خشم کنترلتو بدست بگیره. مواظب خودت باش. کلا میگم. کلا مواظب خودت باش.

دریافت تصویر مطلب

عشق الهی جاریست.

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه


ایرانشهر

به نام او
...که تخم سخن را پراگنده‌ایم.
در این وبلاگ در باب تحلیل بعضی مسائل خاص D: صحبت میشه و سعی هم می کنیم متعصب نباشیم. تازه کتابم معرفی می کنیم.
لطفا روی تیتر هر مطلب بزن تا کامل باز بشه.
عشق الهی جاریست.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
دسته‌بندی
آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
بایگانی