اگر هفت اقلیم به شاهی تراست- قسمت چهارم

اگر هفت اقلیم به شاهی تراست- قسمت چهارم

به نام او

اگر هفت اقلیم به شاهی تراست

آنکه منیتش را ذبح و شیطانش را رام کرده باشد. آن است که لایق سروریست. آنکه در مقام قطره با دریا هم هویت شده است و مجرائی برای حق است. همچون نی ای که حق در آن می دمد و آهنگی خوش نوا از آن بر می خیزد. 

بشنو از نی چون حکایت می کند.

لا ینطق عن الهوی.

حیوان درونش عنان اختیارش را در دست ندارد و کاملا رام اوست. او در مقام نفخه الهی، شاه واقعی هفت اقلیم خود است و حق با زبان او سخن می گوید و از طریق او جاری میشود.  

اوست که چون خودرا در مقام نورانیت شناخته لایق پادشاهی است. چون بواسطه حفظ تعادل بین جنبه های گوناگون زندگی، نه تنها بر علوم زمینی مسلط بوده بلکه با رام کردن اسب سرکش ذهنش بر خود مسلط است و با گذر از منیتهای کاذب، متصل به دریای حقیقت می شود و حقیقت از طریق او حکومت می کند. او مصداق بارز خلیفه خدا بر روی زمین است. 

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

اگر هفت اقلیم به شاهی تراست- قسمت سوم

اگر هفت اقلیم به شاهی تراست- قسمت سوم

به نام خدا

اگر هفت اقلیم به شاهی تراست

[اژی دهاک] سه‌پوزهٔ سه‌کلهٔ شش‌چشم را، آن دارندهٔ هزار چالاکی را،

آن دیو بسیار زورمند دروج(دروغ) را، آن دروند آسیب‌رسان جهان را، آن زورمندترین دروجی را که اهریمن برای تباه کردن جهان اشه(تعادل)، به‌پتیارگی در جهان استومند بیافرید.

اژی دهاک نماد پایین ترین سطح آگاهی ممکن برای انسان و دور ترین حالت ممکن از آگاهی متعالیست. در نتیجه رفتاری دیو گونه دارد و  در نظر انسان های خردمند و پیرو اشا (راه تعادل)(نظم و هماهنگی نظام هستی) هر آنچه می کند تباهی است.

اژدهاک پرورنده هفت دیو است که هر یک به دیگری منجر می شود: اکومن (اندیشه بد) که آفریننده بقیه دیوان و ابتدای هر مخربی است. اندردیو ( عدم تعادل، افراط و تفریط) ساوول (شهریاری بد بر خوشتن، شهریاری که بر خود مسلط نیست و بازیچه هفت نفس درونی اش است) ناگهیس (کینه و نفرت و بی فایدگی) تریز ( سقوط و نارسی آگاهی) زریر ( مرگ،بی وجودی) و اهریمن (نیروی پلیدی، که به نوعی در بر دارنده تمامی آن شش دیو دیگر است و صورتی دیگر از کلمه انگره میتو به معنای تفکر گره خورده) . یا به عبارتی دیگر انسانی است که این هفت دیو و فرزندانشان همانند خشم و اسراف و ... در او به کمال یا حد نصاب پرورش یافته اند و هویت انسانی را از او گرفته و هویتی دیو گونه ( بلکه شریر ترین دیوان) را به او داده است. و این خاصیت انسان است که می تواند تا بالاترین سطوح آگاهی و وجودی در جهان خودش (از طریق شناخت خود در مقام روح یا نفخه الهی یا همان قطره از دریا بی نهایت وجود) صعود کرده و یا تا پایین ترین درجات آگاهی سقوط کند.

در ادبیات خودشناسی نوین دیوها همگی خصلت هائی هستند که برای انسان ذهنی به دلیل زندگی مداوم در ذهن (عدم حضور در لحظه حال) و همسوئی دائمی که با جریان مدام افکار به همراه داشته، خود را در معرض اندیشه های اهریمنی (افکار نادرست و باطل یا همان اکومن) قرار داده و به مرور زمان توسط آنها هدایت می شود (این به معنای عدم استفاده از ذهن و عقل نیست) و با گذر زمان با ذهنش هم هویت شده و ماهیت جاودان خودش یا هویت خود را در مقام آگاهی محض(روح، قطره از دریا) فراموش می کند و چون خود را ذهن و طبع آن همین جسم مادی می پندارد ، دچار حس جدا افتادگی از خلقت و به دنبال آن ترس می شود و عکس العمل هائی مثل خشم ، نا امیدی ، بیماری روانی ، طمع ... ارائه می دهد.

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

معرفی کتاب- کتابخانه نیمه شب

معرفی کتاب- کتابخانه نیمه شب

تنها راه یادگرفتن، زندگی کردن است.

بگذارید همین اول یک نکته رو بگم، کتابخانه نیمه شب یک کتاب فوق العادست.

حسرت هائی که در زندگی همه ما در نقاط تاریک و کم رفت و آمد کتابخانه ذهنمان میان کتاب های کهنه تلنبار شده، قایم شده اند و هرزگاهی راهشان را به تالار اصلی ذهنمان باز میکنند. انتخاب هایی که ذر زندگی می کنیم و تاثیراتی که بر مسیر زندگی خودمان و دیگران می گذاریم.

کتابخانه نیمه شب از آن داستانی هائی نیست که یکبار به سرعت بخوانی تا ببینی آخرش چه میشود. البته میشود اینطوری هم کتاب را خواند اما در میانه راه متوجه میشوی که کتاب احتیاج به تعمق بیشتری دارد. شاید حتی برگردی و بعضی صفحات رو دوباره یا چندباره مرور کنی. جملات زیبا و تاثیرگذار در این داستان فراوان است. این دغدغه که اگر در زندگی تان انتخاب دیگری انجام می دادین چه تغییری در مسیر زندگی تان بوجود می آمد و درس های ثابتی که در هر زندگی و تحت هر شرایطی باید آنها را می آموختید به خوبی و با خط سیری آرام و ساده روایت می شود.

این کتاب پر از مفاهیم زیبا و آموزنده زندگی در قالبی داستانی زیباست.

 کتابخانه نیمه شب از آن داستان های خوب است. داستان هائی که همه می تواندد بخوانند و لذت ببرند.

عشق الهی جاریست.

برشی از داستان :

"هر زندگی میلیون ها تصمیم رو شامل میشه. بعضی از این تصمیم ها بزرگ هستن و بعضی کوچک. اما هر بار که تصمیم گرفته میشه، نتیجه تغییر می کنه. تغییری جبران ناپذیر که به نوبه خودش موجب تغییرات دیگه ای میشه. این کتاب ها دریچه ای هستن به تمام زندگی هائی که می تونستی تجربه کنی"

(...)

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

اگر هفت اقلیم به شاهی تراست- قسمت دوم

اگر هفت اقلیم به شاهی تراست- قسمت دوم

قسمت قبلی اینجاست.

اگر هفت اقلیم به شاهی تراست...

دوستم طرفدار ب یونایتد بود. من اما الف سیتی رو دوست داشتم. یک بار بهش گفتم: "داداش اون حرکت دروازه بان ب یونایتد اشتباه بود.به نظر من نباید اون کار رو می کرد. کارش غیر حرفه ای بود." یادمه جوابی که دوستم داد بی ربط بود. انگار داشت ناخودآگاه از چیزی فرار می کرد! براش توضیح دادم اینی که میگی اشتباهه. با استدلال و متاسفانه کمی چاشنی تحقیر (یعنی ترکیب استدلال و کلام محکم و کمی احمق جلوه دادن طرف مقابل!!) صحبتم که تموم شد یادمه کم آورده بود و به خاطر نوعه حرف زدنم عصبانی شده بود. عکس العملش طوری بود که بعد از حدود 17 سال هنوز یادم مونده. دوستم با لحنی عصبانی گفت: الف زاده چی؟!( اسم دروازه بان تیم الف سیتی، الف زاده بود.) اون که خیلی بد تره." 

تعجب کردم. اخمام رفت توی هم. با خودم گفتم چه ربطی داشت.من داشتم ایرادی رو خیلی منطقی از یک نفر می گرفتم. ایرادم هم درست بود. برام قابل پذیرش نبود که اشتباه یک نفر رو میشه با اشتباه یک نفر دیگر در جناح به اصطلاح مقابل (اگر همچین چیزی واقعا وجود داشته باشه) توجیه کرد! انگار اگر این بده، خب اون که بدتره! انگار با انتقاد کردن از حرکت اشتباه دروازه بان تیم مورد علاقه دوستم، به خودش حمله کرده بودم. واقعا عصبانی شد. این شد که منم عصبانی شدم و به نظر خودم هم حق داشتم. چون به نظرم بازخورد دوستم، هم غیر منطقی بود و هم تهاجمی... . 

خیلی از تحلیل های ما اینجوریه. وقتی به طرز فکر، نگاه، ایده ، آدمی که دوسش داریم یا اعتقادی که مانیفستش می کنیم انتقادی وارد میشه ، انگار داره به خودمون حمله میشه! و ما هم شروع می کنیم با انواع روش هایی که بلدیم با عامل تهاجم مقابله می کنیم!

دو بعدی میبینیم. اگر استقلالی نیستی پس پرسپولسی هستی. نمیشه یک چیزی وسط این دوتا باشی. اصلا حالت های دیگه ای خارج از اونچه الان تو چهارچوب ذهنیمون برامون تعریف شده، وجود نداره. یعنی اصلا احتمال وجود ترکیب یا توازن های منطقی دیگه ای رو نمیدیم!! مثلا اگر نماز می خونی پس مسلمونی. چون این یک رفتار مسلمونیه. و اگر مسلمونی پس ... . 

عجیب نیست؟!

اینجوری اسیر برنامه ریزی های ذهنی باشیم؟! برنامه ریزی هائی که حتی خودمون نکردیم و طی نسل ها انتقال خصوصیات وراثتی و بارگزاری اطلاعات و دیتا در ذهنی جمعی ما انجام شده و داره ما رو کنترل می کنه. باعث میشه طبق یک یا چند الگوی ذهنی از پیش تعیین شده فکر کنیم و بر اساس اون نتیجه گیری و بعدم عمل کنیم! و از بقیه هم بخوایم با همین الگو و نتیجه گیری که به عنوان بهترین پذیرفتیم عمل کنند؟!

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

اگر هفت اقلیم به شاهی تراست- قسمت اول

اگر هفت اقلیم به شاهی تراست- قسمت اول

اگر هفت اقلیم به شاهی تو راست!

دو تا گروه بودن. یکی گروه منتخب قرمز و اون یکی سفیران سبز. منتخب قرمز گروه حاکم بود، سفیران سبز مسئولیتی نداشت و اپوزوسیون بود (درست نوشتم؟! :)) هر دوشون هم برای خودشون طرفدارئی داشتند و کلی هم سازمان اعتقادی. هر دوشون از دست اون یکی عصبانی بود. منتخب قرمز حرفش این بود که "شما سبزیا خیلی خارجی هستین، لباساتون سبزه. مثله جنگلیا. خاک بر سره جنگل زدتون کنن. شما واقعا بی شعورین." قرمزا واقعا از دست سبزیا شاکی بودن. "ما این همه برای شما زحمت می کشیم. مواظب رنگ های دیگه هستیم. هیچ آبی آسمانی جرات نمی کنه بیاد اینجا (آبی ها دشمن هر دوشون بودن. کلا هم قرمزا هم سبزا از آبیا خوششون نمی یومد) به جاش از شما چی خواستیم! فقط اینکه شمام مثله ما قرمز بپوشین.چی میشه اگه این کارو بکنین! رنگ قرمز. رنگ خونه. رنگ زندگیه. ازتون محافظت میکنه. تازه همه هم مثل هم میشیم. " و خلاصه کلی از این حرفا.

سبزیام که خیلی وقت بود از دست قرمز پاشی و اجبار قرمزیا برای قرمز پوش کردن همه خسته شده بودن. می گفتن ما نه محافظتتون رو می خوایم نه رنگ قرمزتون رو شما قرمزیا زور گوئین. مرگ بر قرمز. سبز درخت زندگی/ مرگ بر این بد رنگی... سبزام واقعا عصبانی بودن.

حق با کدوم بود؟ راستشو بخوای موضوع این متنی که میخونین این نیست که حق با کدوم بود. (یه چیزی بگم؟ حق پخش شده. یعنی همه بخشی از حق رو در اختیار دارند.)  اما برای اینکه بتونیم جلو بریم. حق با سبزا بود. قرمزا دیگه واقعا شورشو تو یکسری چیزا در آورده بودند. این شد که سبزیا تصمیم گرفتن حرکت بزنن و حساب قرمزا رو برسن و از تخت بکشنشون پایین.

اینو حق خودشون می دونستن و اصلا حق هم داشتن. فشار زیاد و گستاخی قرمزیا دیگه به اینجاشون رسونده بود. این شد که رفتن پیش جادوگر شهر تا ازش کمک بگیرن. جادوگر شهر که خب خیلی سبز دوست بود (اصلا واسه همین کلبشو تو جنگل ساخته بود) گفت : "حق کاملا با شماست و حق هم دارین که خسته باشین. (راستم می گفت) بیان هر چی خشم دارین برزین توی این کوزه تا من براتون معجونی درست کنم تا باهاش بتونین حساب قرمزا رو برسین. این معجون خیلی خیلی قدرتمنده فقط یادتون باشه اثرش موقته. یعنی باید زود عمل کنین تا نپریده." سبزیا عصبانی هم همین کار رو کردن. بالاخره جادوگر حتما یه چیزی می دونست. وقتی همه خشماشون رو ریختن تو کوزه. جادوگر دست به کار شد یک عالمه اجی مجی و فوت کرد و بعد چند بار دور کوزه چرخید و بدنشو کش و قوس داد و اخرشم یه چیزاِی زیر لبش گفت و تمام. معجون آماده بود. سبزیا همه با احترام و رعایت حقوق همدیگه صف کشیدن( آخه سبزیا واقعا با فرهنگ بودن) و دونه دونه یک قُلُپ از معجون قدرتمند جادوگر خوردند. وقتی معجون وارد رگهاشون شد خونشون به جوش اومد و از اون چیزی که بودن خشمگین تر و قدرتمند تر شدن و به خاطر همین چشاشون قرمزِ قرمز شد. همه با هم متحد شدن تا برن و حساب هر چی قرمزه برسن.

وارد خیابون منتهی به قصر شدن و شروع کردن به زدن و کشتن قرمزا. همینطور می کشتن و می رفتند جلو هر چی قرمز می کشتن خونشون بیشتر به جوش می اومد. تا رسیدن به قصر. ریختن تو قصر و هر چی قرمز بودن لت و پار کردن. مشکل اینجا بود که تعداد قرمزا خیلی زیاد بود. هر چی می کشتی باز از جای دیگه در میومد. انگار بغل دستت یه دفعه ظاهر میشدن. تا اینکه بالاخره اثر معجون تموم شد. قرمزی چشاشون رفت. صبر کن ببینم! یه جای کار می لنگید! تعداد سبزیا خیلی کم شده بود. خیلی خیلی کم. به دور و بررشون نگاه کردن. توی قصر و خیابان پر از جنازه های قرمز و سبز بود. صدای قهقه جادوگر تو سرشون پیچید: " ای احمقها"  یه دفعه به خودشون اومدن. عجب فاجعه ای! خودشون همدیگه رو کشته بودن. معجون خشم باعث شده بود همه رو قرمز ببینند. عصبانی شدن و رفتن سراغ جادوگر. چرا؟!! خب معلومه همه آتیشا از گور اون بلند میشد. اما جادوگر توی کلبش نبود. آسمون شروع کرد به سر و صدا کردن. بعد چند لحظه سر و صداش بیشتر شد. سبزیا درمونده و کلافه به بالا نگاه کردن. چشاشون اول درست ندید. خب که دقت کردن تاره متوجه عمق فاجعه شدن. سپاه آبی داشت به سمتشون نزدیک میشد... . 

خشم شاید از جای حق بلند بشه. اما قطعا به جای حق هدایت نمی کنه. خشم کوره. اول از همه هم صاحبشو کور میکنه. هر چقدر هم فکر می کنی حق باهاته. نذار خشم کنترلتو بدست بگیره. مواظب خودت باش. کلا میگم. کلا مواظب خودت باش.

دریافت تصویر مطلب

عشق الهی جاریست.

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

معرفی کتاب - رمان حماسی و فانتزی طریق شاهان

معرفی کتاب - رمان حماسی و فانتزی طریق شاهان

... و دیدگانمان که به پرتوی تجربیات اندوخته در سفر روشن شده است.

برای من همیشه داستان هایی حماسی و ماجراجوئی که عناصر اصلی آن شمشیر بازی و شوالیه گری با چاشنی عشق و عاشقی و جادوگری و کمی هم تخیل است، خیلی جذاب بوده اند.

از این نوع داستان ها البته از نوع خوبشان زیاد نیست. یعنی خیلی دیر به دیر یک نمونه خوب خلق می شود. طریق شاهان از این نمونه های خیلی خیلی خوب است.می شود گفت عالی که به شاهکار تنه می زند. برندون سندرسون نویسنده خوشنام، در این رمان حماسی/فانتزی صحنه هائی را به شما نشان می دهد که در بعضی موارد واقعا حیرت میکنید. کیفیت هیجان در بعضی صحنه های آن آنقدر بالا می رود که میتواند هنگام مطالعه خواننده را از روی صندلی بلند کند!

توصیفات نویسنده از کتابخانه بزرگ شهر کالبرانث، جامعه موبدان، طبقه روشن چشمان و دشت هزار تکه بسیار جذاب است و شخصیت های متنوع و دوست داشتنی در عین سادگی بسیار محبوب هستند و شما را با خودشان پیش می برند. واگویه های ذهنی و انتخاب های هر شخصیت منحصر به فرد است و هر کدام تکه ای از پازل داستان را به طور مجزا پیش می برند تا در نهایت به هم بپیوندند.

قلمرو روشار (دنیای مجموعه استورم لایت) بسیار بزرگ است. شما با شالان دختر زرنگ و حاضر جواب یک خاندان نجیب زاده در آستانه ورشکستگی، جاسنا خواهر مغرور و پر جذبه پادشاه آلثی ها، سث فرزند فرزند ولکان قاتل تبعیدی شینوآر، دالینار فرمانده سپاه و شوالیه خوشنام و بالاخره شخصیت محبوب کالادین فرزند طوفان برده مبارز و جان سخت داستان و کلی شخصیت فرعی دیگر در این سفر قهرمانی همراه می شوید.

این رمان هم مثل رمان مشهور دیگر همین نویسنده آخرین امپراطوری از مجموعه مه زاد (البته خیلی بیشتر از آن) پر از گفتگو ها و جملات قصار به یاد ماندنیست و نویسنده در اینباره سنگ تمام گذاشته است و بعضی جملات داستان تا مدت ها به یادتان می ماند.

خب همینجور که گفتم هیجان، دنیای بزرگ، شخصیت های فراوانی که خوب پرورش یافته اند در میان تقابل شمشیر و جادو، رنج و امید، شکست و پیروزی، عشق و خیانت، اگر این عناوین در کنار داستانی پر کشش برایتان جذاب است، حتما این کتاب را امتحان کنید.

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

معرفی کتاب- رمان فانتزی و مهیج آخرین امپراطوری

معرفی کتاب- رمان فانتزی و مهیج آخرین امپراطوری

دنیایی را تصور کنید که از آسمان خاکستریش، به صورت مدام ذرات خاکستر می بارد! روزها خورشید سرخ رنگ بر فراز آن می درخشد و شب ها مهی غلیظ و وهم آور سراسر امپراطوری را فرا میگرد، اشباح جسد خوار بیرون می آیند و مه زادها شهر را در اختیار می گیرند. دیوارها، کف خیابان، سر و صورت و لباس های کهنه مردم، همیشه از دوده خاکستر سیاه است. اسکاها تصوری از زیبایی های گذشته ندارند و به درختان سبز و آسمان آبی به چشم افسانه و آرزو های مردمان گذشته می نگرند! فضای داستان به شکل جذابی دارک است.

مردم به طور کلی چند گروهند: اسکاها (مردم) که مالک هیچی نیستند و نجیب زادگان که اسکاها را مثل برده از لرد فرمانروا، خدا و پادشاه آخرین امپراطوری اجاره می کنند و از آنها در مزاریع و تجارتهایشان سوء استفاده می کنند.  گروهی از شورشیان که قرن هاست به خاطر دلمردگی و ترس عمیق حاکم بر اسکاها و قدرت روز افزون لرد فرمانروا، هرگز نتوانسته اند کاری از پش ببرند و مردم  را با خود همراه کنند و البته دزدان.

در چنین فضایی گروهی از دزدان با تخصص های مختلف دور هم جمع شده و تشکلی زیرزمینی را تشکیل می دهند تا با کمک شورشی ها، این آرزوی محال، یعنی پایین کشیدن خدای ترسناک، جادوگر و قدرتمند امپراطوری، لرد فرمانروا را برآورده کنند.

فاصله طبقاتی و ترس به همراه فضائی اعتقادی حاکم بر امپراطوری شما را تشویق می کند تا با وین، دزد جوان و کلسیر، مه زاد رابین هود موآب داستان و گروهش در مسیری پر هیجان همگام شوید و در کنارش زیرکی های خشونت آمیز نیروهای تفتیش امپراطوری هیجان شما را آتش می زند. 

سیستم جادوی داستان نوآورانه و جذاب است و داستان منسجم، شخصیت های جذاب و صحنه های مهیج و پر کشش آن خواننده را تا پایان ماجرا رها نمی کند.

در این داستان، دیالوگ ها و جملات قصار تاثیر گذار شخصیت ها فراوان است.

رمان  آخرین امپراطوری داستانی مهیج درباره امید و انقلاب است که چاشنی تخیل و فانتزی بسیار بجا و شیرینی روی آن نشسته است. از آن داستان هائی که غرق در دنیایش می شوی و گذر زمان از یادت می رود و لحظه به لحظه با شخصیت های داستان پیش می روی تا انتهای داستان را ببینی.

این کتاب جلد اول از سه گانه مه زاد نوشته برندون سندرسون و ترجمه خوب و روان سمانه امین پور که توسط انتشارات آذرباد در دو کتاب منتشر شده، یکی از معروفترین آثار فانتزیست که در سال 2006 منتشر و استقبال زیادی از آن درجهان شده است. 

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه


ایرانشهر

به نام او
...که تخم سخن را پراگنده‌ایم.
در این وبلاگ در باب تحلیل بعضی مسائل خاص D: صحبت میشه و سعی هم می کنیم متعصب نباشیم. تازه کتابم معرفی می کنیم.
لطفا روی تیتر هر مطلب بزن تا کامل باز بشه.
عشق الهی جاریست.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
دسته‌بندی
آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
بایگانی